حالِ یک خط در میونِ من...

حالِ این روزهای من سیاهه، سیاهِ سیاه... هرازگاهی تلاشِ سفیدی به خرج میدم برای بهتر شدن؛ اما بی فایده است، دوباره ناامیدی از راه میرسه و جلوی این خط سفید، یک خط سیاه میکشه، حالم شبیه گورخری شده که بالاخره نفهمیدم پوستش سیاهه با خط خطی های سفید؛ یا سفیده با خط خطی های سیاه! 

همۀ شما حتماً میدونید تفاوت گورخر ایرانی با گورخر راه راه رو؟ همونکه صیدِ بهرام گور بود و معروفه به خر وحشی آسیایی! اونروز صبح ِ ابری، حالم راه راه نبود،حالم خر وحشی آسیایی بود که داد زدم سر کسی که گوش شنوا بود،بعد از اینهمه خستگی؛ چهل خط از دردهای من را خونده بود و تلاش کرده بود که وضعیت سفید بشه ولی من ... شرمنده ش هستم...

به مهندس محیط زیست!! بله رو بگم؟

با توجه به خواستگاران عجیبی که اخیراً سورپرایزمان میکنند، اینجانب خواستگاریِ بعدی را به صورت زیر پیش بینی می نمایم:

آبجی روم به دیفال،چَن وقت هس گلومون گیر کرده و تو کفِ شوماییم.چَمَنِـتیم به مولا؛یه وَخ خیالات وَرِت نداره که میخوایم سیابازی در بیاریم و شوما رو مَچَل کنیم،نــــــــــه، ما زیدبازی تو کَتِمون نیمیره، شوما اَگ پا بدی به ننه مون میگیم جیک ثانیه تیلیف بزنه به آقا ننۀ شوما و رخصت بیگیره واس خواستگاری

خوف وَرِت نداره، حاجیت اَگ قیافه خـز و زاغارت داره در عوض تنبل و دمبه نیس، اهل عَمله! عرضم به حضور انور متعالیتون؛صبح بعد اینکه کفترا رو شال دادیم؛ میریم سر کوچه کنار تیر چراغ برق؛ اونجا با بروبچز یه انجمن ِ تپل تشکیل دادیم با موضوع اثرات لجن بار  ِ لاستیک و ضفطِ اتومبیل بر محیط زیست!!  بوق ِ سگ تا صبح خروسخون هم با  "علی فرفره"؛ طرح های پیشنهادیِ انجمن رو به مرحلۀ اجرا میرسونیم.

خوب دیگه عُرذ میخوام زیاتی فک زدم ، برسونمتون خونه؟جونِ کامبیز؟تعارف میزنی؟ وسیله هست هاااا، اون پیکان گوجه ای مال ماس،شوما اَگ آنتی حال نزنی و بله رو بگی سندشُ میزنم به نامِت و رپتو پتو! نیگا به قیافِ خطری مون نکن ما زی ذی گولویـیم به مولا... 

شرح حالی به همین کوتاهی!

                   

                                                           دلم گرفته 

سوخت... سوختم

تنها دلخوشیم بود... عاشقش بودم... همیشه باهام بود... توی شادی ها... توی غم ها... خیلی بهم نزدیک بود... نزدیک گوشم بود... وقتی سوخت من هم سوختم... mp3 player رو میگم :)  خدا بیامرزدش... از بس آهنگ گوش کردم سوخت، ببینم ... هیشکی نیست هویجوری،الکی، یهو، بی مناسبت، به من mp3 player کادو بده؟! نبود؟

کفتـربازها هم پـوباز شدن!

اخیراً دقت کردم قریب به 90درصدِ افرادی که باهاشون در ارتباطم، یه بازی روی گوشیشون هست به اسم "پو" ، پو یه بچه است که باید بهش غذا بدن، باهاش بازی کنن،ببرنش حمام و بخوابوننش! قضیه به این سادگی ها نیست که فکر میکنین، قریب به 99.9999 درصد کسانی که این بازی رو دارن، یک احساس مسئولیتی در قبال این بچه دارن که نگو و نپرس

یعنی طرف حاضره از دهن خودش بگیره بده به "پو"، تلفن زنگ میخوره همکارم گوشی رو برنمیداره، میگه دارم به "پو" میان وعده میدم! فقط کم مونده پاس شیر بگیرن، والّا...

از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را

مطمئنم اگر صد روانشناس با هم همفکری کنن متوجه نمیشن من از چه روشی استفاده کردم، آنچنان فراموش شد که انگار هرگز نبود!

احساس سبکی دارم،مثل زمانیکه امتحانهای ترم تمام میشد،یک نفس عمیق و تمام

الان فقط مضطربم و نگران آینده


هنوز زنده ام

جمعه ،ساعت 16:45 ،محل کار هستیم،آماده باش،من با چشم باز و نشسته خوابم.همه باهم بگید آخی آخی...

کیک ِ چهل هزارتومنی

کلّه سحر از خواب ناز بلندشی سلام نگفته بشینی جلو آینه و بعد مثل موش بیفتی ته کیف خواهربرادرت و تمام سوراخ موراخ های خونه رو بگردی که یه مداد و پاک کن پیدا کنی و بعد اهرم بذاری زیر داداشت و به زور از خواب بلندش کنی که برسوندت و بعد یه ساعت تو صف تحویل موبایل و کیف وایسی و بعد نیم ساعت به شماره ها و عکسهای چسبونده شده روی دسته صندلی که شبیه به قورباغه پرس شده است نگاه کنی و صندلی ت رو پیدا کنی و بعد بشینی و ده، بیست،سی، چهل کنی و سیصدتا مربع کوچیک رو پر کنی، بــــعد بیان یه کیک بندازن جلوت!

آقا من به آزمون ارشد معترضم، من واسه کیک،آبمیوه رفته بودم،توجه کنید: "کیک + آبمیوه"  ولی فقط کیک دادن، اصلاً شکست عشقی خوردم! توی این مملکت واسه یه کیک باید چهل هزارتومن بدی ،فردا هم یه رشته دیگه امتحان دارم ، اگه فردا هم برم میشه دو تا کیکِ بیست هزارتومنی :) بعد بگین پشه ها خون تو شیشه میکنن!

از همه بدتر اینکه بعد از آزمون قرار باشه بری اداره تا ساعت 8 شب اضافه کار،اون هم چه اضافه کاری! یعنی پدرم دراومد،الان که دارم اینو مینویسم از شدت خستگی نصفم خوابه! 

پ.ن : من روی دفترچه م چشم ابرو میکشیدم، نفر جلویی م آدمک میکشید، سمت چپی کلاً دفترچه رو جوید!

الاكتشافاتنا حول العلماء النفس (کشفیات ما راجع به روانشناسان):

- اینقدر با خودتون فکرنکنید که رفتار روانشناسها با خانواده شون چطوریه، اصلاً خانواده شون رو نمی بینن چه برسه که بخوان باهاشون رفتار کنن

- وقتی میخوان یه چیزی از زیر زبونت بکشن همچین بهت نزدیک میشن و حال و احوالتو درک میکنن که ناخواسته هیپنوتیزم میشی ولی موقع حل مشکل،اینقد ازت دور میشن که یادت میره، تو کی هستی؟این کیه؟اینجاکجاست؟

- فقط خودشون میفهن دارن چکار میکنن،قسم میخورم kim Ung-Yong که بالاترین IQ ی جهان رو داره، نمیفهمه این روانشناسها چکار میکنن  

پس لرزه: با این انتقادها... یادم باشه دفعۀ بعد که رفتم مشاوره، قبل از اینکه بشینم روی صندلی، اطراف اتاق مشاوره رو یه نگاهی بندازم که یه وقت روانشناسم جهت انتقام ، اسپری پشه کش، تار و مار یا قرص پشه جاسازی نکرده باشه، والّا ... از این روانشناسها هرکاری برمیاد :) 

پس لرزۀ دو : رو عکس خوب کار کردم؟ :)

از حالِ من و حال و پذیراییِ خونه تا مستندِ راز بقا!

فکری بودم، اومدم بلاگفا بنویسم که دیدم ظاهراً بلاگفا توی مسیر راهپیمایی بوده و دوستان پاشون رفته روی سیم! و  سایت مدتی قطع شده! شیشه پاک کن و جاروبرقی و mp3 player رو آوردم وسط و شروع کردم به گردگیری و تمیزکاری، اصولاً موقع تمیزکاری خیلی فکر و به عبارتی خودخوری میکنم، برای جلوگیری از این امر یه سری آهنگ فوقِ شاد و بعضاً فوق جواد! از هر خواننده ای از اندی و سندی و معین و مهستی و لیلا و  شب پره و بهبودی و امید و جهان و گوگوش و  "حسن پشه صدا"!  بگیر تا آهنگهای جوادتر و بی محتوای امروزی تهیه و تدارک دیده بودم که شاید با گوش کردن اینها توی فکر نرم !

ولی این آهنگها فقط ده دقیقۀ اول جواب دادن و وقتی حال و اتاق خودم و اتاق داداش و آشپزخونه رو تمیز کردم ، انگار که از خواب پریده باشم ! متوجه شدم که سه ساعت و خورده ای! توی افکار خودم غرق بودم طوریکه اصلاً نمیدونم این دو تا انگشت همایونی کی و کجا زخمی شدن! و مثل همیشه لاک ها تا نصفه پاک شدن :|

از همه بدتر تا به خودم اومدم! متوجه شدم زمانیکه مثل spider man به در و دیوار چسبیده بودم و داشتم گردگیری میکردم و اون لحظه ای که مثل سوسمار،سینه خیز ،زیر میز و نقاط دست نایافتنی رو جارو میکردم ،داداشم ازم فیلم مستند تهیه کرده و متوجه نشدم، اینقدر از قیافه م خنده م گرفت... از قیافۀ عصبانیم توی فیلم مشخصه که از یه موضوعی شدیداً فکری بودم و مغزم در حال انفجاره... 

درگوشی با مشاورم: حال منو گردگیری کنید، بیزحمت

شوهربستنی!

 با توجه به تجربیات به دست آمده از سنگ پا و سایر خواستگاران انگشت شمار! (نخندین ، کیفیت مهمه نه کمیت) بنده به این نتیجه رسیدم که تفاوت مردها ،در زمان خواستگاری و در زمانی که حمارشان از پل گذشت، مشابه به تفاوت عکس روی جلد بستنی عروسکی و شکل واقعی بستنی هست، هرچقدر هم که در زمان خواستگاری خودشون رو خوشتیپ تر و معطرتر! و خوش صحبت تر و دلبرتر! نشون بدن باید به محتوا بیشتر شک کرد.    پشه (ره)

 

پست سیاسی!

آمارگیر گوشۀ وبلاگم عدد بالایی رو نمایش میده،روز 22بهمن می بینم که حماسه آفریدین! بگذریم... 

اصولا به فیس بوک سر نمیزنم. ولی از دیروز دو سه بار رفتم، اسم این خواستگاره رو زدم ،نگاه کردم به قیافه اش ببینم دقیقاً چه حسی بهم دست میده و هربار با جملۀ زیر پنجره رو سریع بستم اومدم بیرون: 

پسرۀ مغرور با اون کراوات مسخره ش و اون موهای سیخ تو پریز! ایــــــــــــــــــــــــــــــش  

من مطمئنم این اصلا از من خوشش نیومده یعنی از اون مدلهاست که هرشب یه جایی میرن خواستگاری که یکیشون درست بشه،مجدداً ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش

شرط ازدواج: معنی ِ اخمهام رو بفهم!

راننده تاکسی بقیۀ پول رو به صورت کاملاً شیک و مجلسی تا میزنه و با نهایت احترام به مسافر تقدیم میکنه، مسافر اگر عاشق باشه و در طول مسیر در عوالم و رویاهای خودش دست در دستِ معشوقۀ محترمه در حال قدم زدن زیر باران باشه، که هیچ... سرشو میندازه پائین و به رویاهاش ادامه میده، دو روز بعد ،چند اسکناس کهنه توی جیبش کشف و ضبط میکنه که از شدت چسب کاری  از کارت ملی و کارت دانشجویی پرس شده،مقاومتره

اگر هم مثل من یک پیر دختر ِ ! مجرب باشه در روانشناسی ِ رانندگان تاکسی ید طولایی داره، سریعاً این مکر رو تشخیص میده، حالا اگه براش مهم باشه که ...  و اگه مهم نباشه که ... 

حالا منظورم از این مقدمه چینی این بود که به نظر من سیاستی که عشاق در مخفی کردن عشق خودشون دارن بی شباهت به سیاست و تابلوبازیِ راننده تاکسی در ارایۀ اسکناسهای از جنگ برگشته نیست

هرچقدر هم که من اخم کنم و غرورهای مسخرۀ دخترانه و افعال معکوس به کار ببرم، مخاطب ِ من اگر مجرب باشه و روی رفتار بنده دقیق... و معنای تیپا زدنِ لیلی زیر جام مجنون رو بفهمه... اگر هم گیج باشه یا توجهش به جای دیگه یا شخص دیگه ای باشه، متوجه نمیشه...

و یه چیزی رو هم مطمئنم که فراموش کردن عشق یکطرفه سخت نیست، اون چیزی که قضیه رو سخت میکنه اینه که آدم عاشق با اینکه میدونه مخاطبش بهش احساسی نداره اما بازهم امید بیخودی داره

گردن مبارک رو 90درجه پادساعت گرد بچرخونید و این رو بخونید،هعععی... پیرشدیم هیشکی عاشقمون نشد

در گوشی با مشاورم: کمکم کنید امیدم رو قطع کنم، اگر الان راهی مدّ نظرتون هست میشه برام بنویسید؟ 


لذایذِ پَشَوی

لذتی که در خندوندن آدم افسردۀ گریون هست، در خودِ خندیدن نیست. 

لذتی که در درآوردنِ ادایِ رقصیدن دیگران هست ، در خودِ رقصیدن نیست. 

حالا شما جاهای خالی را عبارت مناسب پر کنید:

لذتی که در ..... هست ، در خودِ ..... نیست.

خدا نیاره....

اون VPN بی صاحاب! رو راه میندازه، توی نوار آدرس میزنه f ، بقیه آدرس خودش میاد، Enter  میزنه وارد فیس بوک ِ ضالّه میشه! notification ها رو یکی یکی باز میکنه، تعداد لایک های عکسی رو  که چهارسال قبل ؛ کنار wc دانشگاه با دوستاش انداخته رو چک میکنه،بعد چک میکنه ببینه پریسا(دخترخالۀ عروس ِ همکلاسیش) در جواب ِ کامنت ِ احمد(برادرشوهر  ِ نوه عمۀ مادر ِ زن دایی ِ پریسا) چی نوشته! 

سمت راست میبینه زری جون یه صفحه رو لایک کرده، صفحۀ لایک شده رو باز میکنه میخونه میخونه میخونه صفحه رو میاره پائین پائین پائین تا میرسه به ته دیگش و جملۀ Burn in july 2000! بعد میبینه که دخترعموی محترمش عکس پروفایلش رو عوض کرده، درحالیکه داره از حسودیِ بینیِ عملی دخترعموش منفجر میشه؛ زیر همون عکس کامنت میذاره که "wo0o0w،عجیجم قلبونت بلم چه ناناز شدی"، Alt و 3 رو هم میگیره و یه ♥هم میفرسته براش

ییهوووو بدون هیچ دلیلی هوس میکنه که عکس ِ پروفایلش رو عوض کنه، عکسی که توی تخت جمشید گرفته رو با رزولوشن 600 آپلود میکنه میذاره واسه پروفایلش

همون لحظه پشۀ بیچاره که دیروز اینترنت رو شارژ کرده و دلش حسابی گرفته، بالاخره اراده میکنه که بیاد چند خط توی وبلاگش بنویسه که شاید دو دقیقه دلش آروم بگیره، پنجره رو که باز میکنه، صفحۀ اتمام شارژ رو میبینه ،بعد خواهر و برادر محترم میرن میخوابن! اونوقت پشۀ افسردۀ عاشق دلتنگ بدبخت با ایرانسلش وصل میشه نیم ساعت  طول میکشه صفحه بلاگفا براش باز بشه ،نیم ساعت هم صفحه پست مطلب جدید... این مطلب رو مینویسه ثبت میکنه که شما بیای بخونی نظر نذاشته سرتو بندازی پائین بری ... کی عمق فاجعه رو درک کرد؟

حداقل یه دورۀ ADSL! بگذرون!!!

دیروز رئیس برای انجام یه ماموریت!! فرستادم ادارۀ بوق! رفتم خدمت مسئول IT، حدوداً بیست دقیقه با سیستم ور میرفت که نمرات درخشانش رو از سایت دانشگاه بگیره، آخربار حوصله م سر رفت بهش گفتم: جسارته ولی این سایت با نرم افزار google chrome باز نمیشه، با internet explorer بازش کنید، یه دفعه با یک هیجانی مثل ارشمیدس که از شدت هیجان لخت از حمام بیرون دوید و گفت یافتم یافتم!! گوشی تلفن رو برداشت و ظاهراً به همکلاسیش زنگ زد و گفت :

گرفتی نمره ها رو؟ هنوز نتونستی بگیری؟!! سایت گوگل، سایت دانشگاه مارو نمیشناسه!! با اینترنت اِکسپُلـُیــِـر! بازش کن، نمیشه؟ خب طوری نیست من اینجا اینترنتِ ICDL ! دارم، میگیرم میریزم رو کول دیـکـس! برات میارم

رشتۀ دانشگاهیش رو که روی مانیتور دیدم میخواستم خودم رو از پنجره پرت کنم پائین، بابا پارتی بازی میکنین طوری نیست ولی پا توی کفش دیگران نکنید، دانشجوی کاردانی تربیت بدنی گرایش پرتاب چکمه رو چه به مسئول IT ؟!

من نمیدونم،ما توی مملکت که دوشواری نداریم ولی چرا پیشرفت نمیکنیم!؟

قهر پشه

سعدی میفرماید: دوست مشمار آنکه در نعمت زند/ لاف یاری و برادر خواندگی،دوست آن دانم که گیرد دست دوست/در پریشان حالی و درماندگی

متوجه منظورم شدین که؟ الان شبیه مادرشوهرها بهتون تیکه انداختم! این یک هفته که حال و احوالات ما خورد و خاکشیر بود دریغ از یه کامنت... یه بنده خدا هم که به بنده فرمودن نتیجه رو بنویس اصلا انگار نمی خونن،این webgozar هم که آمارگیری هاش به درد خودش میخوره،نمیشه فهمید کی میاد کی میره

ولی کور خوندین من در اینجا رو تخته نمیکنم،چون واسه خودم مینویسم 

قتلهای زنجیره ای !!!

همیشه از بدی های بعضی آقایون نوشتم اما چند ساعتی هست که فکرم درگیر پرش های مکرّر یکی از دوستانم از شاخه ای به شاخۀ دیگر هست، برای اکثر ما حلقۀ ازدواج، یعنی عاشقم و وفادارم،تمام...  اما برای این دوستِ گرام ما،حلقۀ ازدواج شده چرخۀ ازدواج ! ایشان وقتی نامزدیشان را به هم زدند خیلی خوشحال بودند! و اصلاً افسردگی نگرفتند چون هنوز یک هفته نگذشته بود که نامزدیِ بعدی شروع شد و مجدداً نامزدیِ بعدی و گاهی همزمان با چند نفر و از لحاظ کامپیوتریها، ایشان یک سیستم عامل Multitasking هستند برای خودشان. و حالا مجددا چسبیدند به همان نامزد اوّل،که روزگاری حلقۀ این بیچاره را اتفاقی! در کیف همایونی می گذاشتند!

بر سیـاوش عاشـــق  و  دلداده  بود       حلقه اش امّا همیشه  خانه بود

چون سیاوش کار و بارَش شد کساد      بُرد عشق و عاشقی بالکل ز یاد

صبح روز  بعد ، خـــاطرخواه  شد !!!     عاشق همکــــار   خود، ناگاه شد

همزمان همکــار  ِ آن همکـــار  را !!!       تـــــــور کرد و تیــــغ زد آن یـــار را

محســن و فرهــــاد و طه  و  فـــرید       مثلِ کفتر  شاخ بر شاخی پریـــد

حـــال   یادِ فیــلِ او بر ســـوی  هند       آگهی از  معنیِ  "خر مردِ رند" ؟!

دل  فــــدایِ  عشقِ   یـــارو   میکند       از  زمـــــانی  پول  پارو میـکند!!!

بر  من  او  ایــنک  فرســتاده  پیــام        من سیاوش را پسندیدم ، تمام

پشۀ حسود

مادر این بچه کیه؟ به نظرتون یه روز به من قرضش میده باهاش یه دوری بزنیم؟!! ای جانم...

ترشی شور و ترشی ِ پشه

پسربچۀ دو ساله: مَ مَ ، مَ شـِ خا!  (زیرنویس: مامان من شیشه شیرم رو میخوام)

مادر بچه: نـــــــــه مــــــــــــامــــــان جون، بذار ببینم خنک شده یه وقت پسرم جیز نشه

پسربچۀ سی و دو ساله با صدای بم:مَ مَ، مَ شـِ خا ز !(مامان من یه پشه دیدم میخوام زنم شه)

مادر بچه: چـــــــی؟ چه جلافتــــا! اول من میبینمش تو اگه خودت انتخاب کنی شاید جیز بشی

رفیق شفیقم اس ام اس زده که این خواستگارو از تو خوشش اومده ولی چون تک پسره و مامانش خیلی روش حساسه!!! میخواد بیاد قبل خواستگاری تورو ببینه،بعد اگه مورد پسند ایشون واقع شدی بیان خواستگاری که یه وقت اگه خوششون نیومد هزینه اضافه برای گل و شیرینی نپرداخته باشن، یه کلام هم نپرسید که پشه جون، تو اصلا خوشت اومده؟

یعنی نظر پشه  پـــــــــشــــــــم!

اینجوری که پیداست ایشون در آینده، مجوز خریدِ سیب زمینی پیاز  ِخونه شون رو هم از مامانشون میگیرن. به دوستم گفتم حالا فکرامو بکنم بهت خبرشو میدم.خلاصه اینکه الان اون توی آب نمک خوابیده،ما توی سرکه! ترشی شور و ترشی ِ پشه

سوتی

دیروز یه بنده خدایی رو دیدم و حسابی رفتم توی فکر ، تمام تمرکزم رو از دست داده بودم ، همون روز ،گزارشهای ماهانه ای که باید به رئیس ارائه میدادم رو آماده کرده بودم و مشغول تایپ کردن توضیح کوتاهی پائین گزارشها بودم، قصد داشتم پائین گزارش تایپ کنم: با توجه به حساسیت رده های فوق، اینجانب گزارشات را با دو روز تاخیر حضورتان ....

وقتی پرینت گرفتم و مشغول چک کردن شدم یه دفعه دیدم که در کلمۀ "رده" یه "و"  اضافه تایپ کردم و کلمۀ "فوق" رو هم جا انداختم! و متن شده بود: با توجه به حساسیتِ روده های اینجانب! گزارشات را با دو روز تاخیر حضورتان ...  :)

لاکدوست...!!

               بنفش و صورتی و  زرد  و قـرمز         بگیرم؛ یک عدد ؛ در ماه؛ من لاک

               درون کیف و زیر تخت و یخچال!         شده این خانه گورستانی از لاک

               موّقت حل  شَوَد  افسردگی با         مزیّن  کردنِ  ناخن  به  این  لاک

               هر از  گاهـی  نمازم  را  بخوانم        بگیــرم من  وضــو  البتّه  با  لاک!

               همین دیروز من درخواست دادم        به مـافوقم؛ مداد و کاغذ و لاک (غلط گیر)

               اگر  روزی  کسی  من  را  بگیرد        شود مهریّه ام قطعاً همین لاک!

                        

حدیثِ پَشَــوی

تنها ماندن و زندگی با خیالِ A ، بهتر است از به بازی گرفتن ِ زندگی ِ B و زندگی کردن با خیالِ A

با تنهایی خداحافظی میکنم اگر و فقط اگر  خیالِ A = واقعیت  یا  زندگی ِ B منهای خیالِ A باشد

پس نتیجه میگیریم : یک تخت در تیمارستان برای من آماده کنید، لطفاً تخت؛ کنار پنجره باشد

رادیوی خان دایی

امروز وقتی از اتاق مشاوره اومدم بیرون یاد 20 سال قبل افتادم که رادیوی خان دایی طبق معمول خراب شد و تعمیر رو شروع کرد! من هم بالای سرش نشسته بودم و هرچی انتظار میکشیدم درست نمیشد، از این ناراحت بودم که نمیفهمیدم داره چکار میکنه. چند دقیقه یکبار میگفت الان درست میشه. آخربار خسته شدم بهش گفتم:دایی،حداقل بگو داری چکار میکنی که بفهمم چقدر منتظر بمونم،بعد پرسیدم: دایی اصلاً  خودت سر در میاری چکار میکنی؟

حالا من شدم شبیه "بچه گی ها"،مشکلاتم شده شبیه "رادیو" و مشاورم شبیه "خان دایی"! باور کنید دیگه امیدم به مشاوره قطع شده، هیچ نتیجه ای نمی بینم آخه! هروقت هم از دفتر مشاوره میام بیرون و میبینم نتیجه ای نگرفتم، ده برابر افسرده تر، ناامیدتر، اخموتر، کم اشتهاتر! و بی خواب تر میشم. نمیدونم مشاور کاری انجام نمیده یا من نمیفهمم چکار میکنه

خان دایی! حداقل بگید که ما هم سر در بیاریم دارین چه کار میکنین

شما میدونید من با چه امیدی میام روی اون صندلی روبروی شما مینشینم و با چه ناامیدی ای از در میرم بیرون؟ امروز هم که دربارۀ همه چی گفتید جز اون موضوع...،شما هنوز بعد شش ماه نمیدونید من چی میخوام و چرا اینطور شدم؟ فکر میکنم اونقدری که دایی م برای رادیوش اهمیت قائل بود شما برای بهبود من اهمیت قائل نیستید

اگر براتون مهم نیست که آخرسر یه نامۀ بستری توی تیمارستان برام بنویسید که همین روش رو ادامه بدین،اگر مشکلات من در برابر هزارمشکل شما هیچی به حساب نمیاد که همینجا بگید که دیگه نیام

راستی اگر آدمها توانایی این رو داشتن که در شرایط سخت زندگی، اوضاع رو لذتبخش کنن، اونوقت مردم چه فرقی با روانشناس داشتن؟!

ضمناً از زحمتهایی که تاحالا کشیدین ممنون،قبل از گذاشتن نظر،وصلتون میکنم به مطلبی از سایت آقای میناخانی: اینجا کلیک کنید! (دلتنگ که باشی)


پشۀ کم اشتها

توی سایتی میخوندم که پشۀ مالاریا با بوی پا! اشتهاش زیاد میشه! من هم که چند وقتیه کم اشتها شدم روزی یک وعده غذا میخورم:) جدیداً هم دارم بدتر میشم،میترسم بشه هفته ای یک وعده، مشکل اینجاست که من پشۀ مالاریا نیستم وگرنه مسئله حل شده بود!

کلیپ خون خوریِ پشه رو گذاشتم که اگه پلاگین ها تون نصبه ببینین،خدائیش دکترها باید برن پیشش یاد بگیرن رگ پیدا کردن رو :) راستی میدونستین فقط پشه های ماده نیش میزنن؟واسه خاطر پروتئین بچه هاشون؟ پیر شدیم هیشکی بهمون نگفت مامان دلم پروتئین میخواد

چندی ست سیر شده از جان و زندگی        شام و ناهار  ِ او شده یک وعده  انتظار

میلی ندارد این پشه  بر خون و خونخوری       خونِ  خودش  مکیده و یک قطره  انتظار

هذیان

گفتم : "نه"

پشتِ این دروغِ یک کلمه ای، یک غم ِهزار کلمه ای بود ...


پشه برشته!

یکی از دوستان، یک نظر خصوصی گذاشتن و با عرض معذرت من اینجا گذاشتمش!

بهتون حق میدم، چون درجریانِ همه چی نیستید و ممکنه با دو سه خط نوشتۀ من، برداشت اشتباهی کنید، من اصلاً قصد توهین ندارم، فقط از موضوعات کوچکی دلگیرم . این رو هم بگم که برخلافِ برداشتتون، مشاورم خیلی کارشون عالیه. مشاورم :

اگرچه نام  ِ زن باشد  وَ  زشته          ولـیکن من به او  گویم  فرشته!

مرا اوستا کریم  از  پــرتیِ  گِل          ولی او را، خدا، از گـُـل سرشته

ندارد  این پشه  قصدِ جسارت           دلش از مطلبی! گشته برشته!


پشۀ مشاورکـُش!

یکی از دلایلی که اعتمادم رو به مشاورم از دست دادم:

خواستگار احمق بنده(سنگ پا): من 17 تا دوست دختر بیشتر نداشتم،مشاورت گفت که از کاه کوه میسازی ها!! (البته مشاورم در جریان گندکاری های سنگ پا نبودن،سنگ پا خودش از این حرف سوء استفاده میکرد)

من به مشاورم: شما به خواستگارم گفتید که من از کاه کوه میسازم؟

مشاورم: نه !  (همین "نه" ، اعتمادم رو کم کم تخریب کرد)

مشاورم(یک ماه بعد): خانم شما حساس هستید، شنیدین میگن فلانی از کاه کوه میسازه؟!!!!

مشاورم(جلسۀ بعد):  ایرادت اینه که موضوعات کوچیک رو بزرگ میکنی، از کاه کوه میسازی!!!!

مشاورم(جلسۀ آخر، به هنگام خداحافظی): ولی شما از کاه کوه میسازی...

از این به بعد قصد دارم با سلاح گرم برم مشاوره که اگه یکبار دیگه این جمله رو شنیدم...  :)

و این انتقادها ادامه دارد تا دو سه هفته...

فلانی

همۀ همکارهام و ارباب رجوع ها گرمایی هستن و من به شدّت سرمایی، توی زمستون استخونهام ترک خورد!

من: سلام

خانم آبدارچی: سلام از ماست

من: کم چرب یا پر چرب؟!

خانم آبدارچی(در حال خنده و لرزش استکانها): بفرمائید...

من: چایی جواب نمیده، ضدیخ ندارین؟ کلیه هام یخ بست 

در این حال یکی از ارباب رجوعهای معروف! وارد شد، عصبانی بود ولی از شنیدن این حرفِ من نیشش باز شد و بنده هم از خجالت آب شدم

دیدم از دور، فلانی،  عصبانی،  گِله مند          بر  تنش  پیـــــــــرهنی  نازک و مثلِ پشه بند

هیچ دانی که چرا بنده شدم افسـرده؟          من پشه هستم و او کرده تنش یک پشه بند

عکس لو رفته از فلانی! که در فراقِ پشه اشک میریزد!


نه!

روبروی من بود ولی انگار نبود! بوی تند ادکلن، تیپ آنچنانی، قیافۀ خیلی خوب، حرف زدنِ لفظ قلم،حرف زدن از خواهری که خارج زندگی میکنه،کلاس گذاشتن با پدری که استاد دانشگاست اگرچه چشم بعضی دوستان رو از کاسه درآورد ، اما معیار مناسبی برای ازدواج نیست.

من زیبایی رو در سادگی و تواضع میبینم و اینکه همون 5 دقیقه ای که صحبت میکنی در کنار خواستگارت احساس آرامش کنی، من در کنار خواستگار قبلی، آقای "الف !!" آرامش زیادی داشتم، چون در عین پختگی و سطح بالایی که داشت ساده بود. اصلا انگار یه آدم روبروم نشسته بود که سالها باهاش یه رابطۀ نزدیک و صمیمی دارم!

اما در مورد این خواستگارو! اصلاً برام مهم نیست که از من خوشش اومد یا نه؟ مهم اینه که من خوشم نیومد حتی قبل از اینکه بیاد ! دوست نداشتم حتی ببینمش.